خاطرات وکیل آلمانی از شرکت اش در تظاهراتی در تهران، کتک خوردن و دستگیری اش

 

رادیو آلمان: وکیل آلمانی که خاطرات خود را از تظاهرات مردم، سرکوب نیروهای ویژه و بی‌خوابی و فشار در سلول انفرادی اوین منتشر کرده، "آندرآس موزر" نام دارد. برپایه‌ی گزارش اشپیگل آنلاین، موزر، که در عین حال از سیاستمداران حزب سوسیال دموکرات نیز هست، در سال‌های گذشته به دلیل علاقه‌ی شخصی، به بیشتر مناطق بحرانی جهان سفر کرده است.


آندرآس موزر، مدتی پیش به صورت تصادفی در قطار با محمد مصطفائی، وکیل ایرانی که برای گذراندن تعطیلات به آلمان آمده بود آشنا شد. وی که قبلا نیز یکبار به ایران سفر کرده بود، پس از انتخابات ریاست‌جمهوری و نخستین تظاهرات اعتراضی عظیم مردم علاقمند شد که به ایران برود و شاهد عینی ماجراهائی باشد که از شبکه‌های تلویزیونی می‌دید. موزر روز ۲۲ ژوئن (اول تیر) به تهران پرواز کرد. دوستانش قول دادند که اگر ظرف ۴۸ ساعت خبری از او نشنیدند، موضوع را با سفارت آلمان در تهران در میان بگذارند.


وکیل آلمانی، در فرودگاه بین‌المللی تهران موفق به دریافت سه هفته ویزای توریستی شد. او خبرها را دنبال می‌کرد و شاهد تبی بود که زیر پوست شهر جریان داشت. روز سوم تیر، موزر هتل خود را در خیابان سعدی به قصد گردشی در شهر ترک کرد و از قضا به میدان بهارستان رسید که محل تظاهرات گروهی از مردم و حمله‌ی پلیس بود. وکیل آلمانی، در آنجا مورد هجوم نیروهای ویژه قرار گرفت و پس از دریافت ضربات متعدد باتوم، توانست فرار کند و خود را به هتل برساند. موزر، هنگامی که نیروهای ویژه او را زیر ضربه باتوم گرفته بودند، دائما به انگلیسی فریاد می‌زد که توریست است. اما ماموران اعتنائی نمی‌کردند.


وکیل آلمانی در خاطرات خود می‌نویسد: «هنگامی که من در قطار با محمد مصطفائی وکیل ایرانی آشنا شدم، او از من خواست که هروقت به تهران سفر کردم، به او تلفن بزنم. یک روز بعد از کتک خوردن در بهارستان، به او تلفن زدم و برای شب با او قرار گذاشتم. مصطفائی با اتومبیل مرسدس خود که همسر و دختر ۶ ساله اش روی صندلی عقب آن نشسته بودند، به هتلی که من در آن بودم آمد تا برای شام به جائی برویم. اما چند لحظه بعد، دو خودروی صحرائی راه را بر ما بستند، مردانی از آن پیاده شدند، ما را از اتومبیل مصطفائی بیرون کشیدند، مرا به یکی از ماشین‌ها بردند و بین مردی با سر و صورت خونین و مرد خشن دیگری با کت و شلوار تیره نشاندند. بعد، یکی از ماموران تلفن همراه مرا گرفت و کارت و باطری آن را بیرون کشید.



وکیل آلمانی در خاطرات خود شرح می‌دهد که چگونه بر او چشم‌بند زدند، او را به اوین بردند، چند مرحله در حالی که باید صورتش را به دیوار می‌چسباند از او بازجوئی کردند و او را برای یک هفته در سلولی حدود ۴ متر مربع انداختند که دو لامپ سقفی آن شبانه‌روز روشن بود.

وکیل آلمانی پس از شرح بازجوئی‌ها توضیح می‌دهد که بازجویان باور نمی‌کردند او با همکار ایرانی خود به صورت تصادفی آشنا شده، بلکه می‌خواستند او اعتراف کند که در توطئه‌ای دست داشته است. ساعت یک نیمه شب بیست و هشتم ژوئن، سرانجام مردی که خود را قاضی معرفی می‌کند، در سلول به سراغ وی می‌رود و از او می‌خواهد بنویسد که پدر و مادرش چه شغلی دارند، خواهرش در کجا زندگی می‌کند و به کدام کشورها سفر کرده است. پس از این بازجوئی‌ها، مترجم توضیح می‌دهد که قاضی معتقد است دلیلی برای بازداشت وی وجود نداشته و شاید آزاد شود».

روز بعد، آندرآس موزر باز به ساختمان دیگری منتقل می‌شود و مردی که حدود ۳۵ ساله به‌نظر می‌رسد، به او می‌گوید: «ببخشید که اینقدر طول کشید تا ما کشف کنیم که همه چیز فقط یک سوء‌تفاهم بوده. همه‌ی اطلاعات شما پاک شده و در آینده مشکلی با ویزا نخواهید داشت. مردم ایران و آلمان مناسباتی تاریخی دارند. بالاخره همه ما آریائی هستیم»!


در آخرین شب بازداشت، مرد ۴۰ ساله‌ای را که ۲ متر قد او است و ریش و موی پریشی دارد، به سلول وکیل آلمانی می‌فرستند. این مرد می‌گوید که ۱۵ سال است در اینجا زندانی است و فردا قرار است آزاد شود. او از وکیل آلمانی می‌پرسد که آیا می‌تواند وقتی آزاد شد کاری برایش انجام بدهد؟ آندرآس موزر از او می‌خواهد که نامش را به خاطر بسپارد و به سفارت آلمان در تهران اطلاع بدهد.

اما روز بعد، وکیل آلمانی نیز آزاد می‌شود. او در پایان می‌نویسد: «وقتی زندان را ترک کردم، با انبوه زنان و مردانی روبرو شدم که بعضی از آن‌ها خودشان را در یک پتو پیچیده بودند. هریک از آن‌ها نامی را بر زبان می‌آورد و می‌پرسید که آیا صاحب آن نام را دیده‌ام؟ آیا او را کشته‌اند؟ یا هنوز زنده است».